درخواب دیدم
خیالی که می سوخت
دراضطراب سوسوی چراغ
وبوسه های منجمدت
که قتل عام میکرد
احساس فرو خورده ام را
دربرجستگی  گونه ها

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

دیگر قافیه ای
برای باختن نداشتیم
آنجا قفل بردهان اشعار می زدند
و مرثیه های سیاه  می سرودند
کلیدهای سرگردان  
سراغی ازدهان ها نمی گرفتند
انگار در دنیای مردگان
محکوم شده بودند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

می ترسم
خشک شود /درخت جوانی
وکلاغها پنچه بزنند
برچشم هایم
وآرزوها /پربزند
از شقیقه هایم

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

خانه ای بسازید
در کوچه ها ی خاکی دل
تا برگردند/ تیله های
هفت رنگ خاطراتم

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

کودکی رنگارنگم
راگم کرده ام
دیگر نمی توانم
روزهایم را بکشم
فقط یک جعبه مدادرنگی ساده
مرا به زندگی برمی گرداند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

پنجره / از خواب بیدار می شود
و به حالت مزخرفی
پهن می شود
رو ی طناب آفتاب
من لباست را می بوسم
ومی گذارم کنار گلدان
تا آفتاب بتابد
برگل های پژمرده ی پیراهنت

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

در مهمانی کلاه ها
شکلک درمی آوردند
صورتک ها
ودست در جیب چپ
سیاست میکردند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

نمایشنامه زندگی
انگشتان بازیگر ی داشت
عروسک گردانی می کرد
مترسکها ی لاغر و
بی جان را
گویا در
سرزمین راستی
دروغ می گفتند کلاغها
و انسان را  
فریب دادن
با مشتی گندم

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ .


شنیدم

صدای چک‌چک

 باران را

 از عمق زمین

در کویری مملو از

 ابرهای خاکستری

سراب می بارد

بر چتر زمین 

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


درامتداد 

چشمهاوصداها 

سرمیز رویا

قهوی تلخمان را 

نوشیدیم

و دراین دنیای 

نمک نشناس 

کف دستانمان راگشودیم

تا کولی ها از ابتدای 

خطوط عمر

فالمان را بگیرند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


از آه آسمان

ابرها رعشه می گیرند

و برکهولت زمین

 سوگواری می کنند

هم همه ای 

به پا کرداند/ کلیدها

تا باز کنند قفل 

از دهان کوه پیری که

نشسته بر قله ی 

آتشفشان 

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


از طناب دارخودم 

نمی ترسم

ازدکمه های

خوش خدمتی می ترسم

که خفه می کند

گلوی عدالت خواهی را 

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


آشپزخانه به اشباح عادت 

عجیبی داشت 

اجاق گاز هر صبح

با انفجار چوب کبریت 

گر میگرفت

و موسیقی قل قل سماور

وعطر چای دم نکشیده 

همه جا رو پر کرده بود

وروزنامه ای که بوی پنیر

 هزارساله را میداد 

ولشگری از مورچه های گرسنه

که در کف پوش چوبی 

موسیقی سنفونی مردگان را مینواختند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


درامتداد چشمانت

رودی روان است

دستانم غوطه ور

 درجریان گیسوانت است

از گونه ها به لبهایت

پل مبزنم

تا هم آغوش دریا شوم

تو حلقه بر انگشتان رودی

دختر چشمه

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


صدای پای تاریخ

همچون

چرخ دنده ای مدور

به وقت سنگ فرش 

مشروطه 

زنگ میزند

همچنان 

ثانیه ها بردار رفته اند

ولی زمان از حرکت باز نایستاده

چیزی به نام آزادی

از چشمان تاریخ پنهان مانده

        ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


دعوتی به جشن

موهایت را بریز

 روی شانه هایت

 وسوار قایقت شو 

تا به جشن ستاره ها برسی

 و برای ماه قصه بگویی

هزار داستان

از گرگ.های که ‌

در لباس میش بودند

                     ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


لباس عروسی

که دربلندای پاشنه ی کفش ایستاده

ودرحجله ای متروک 

با اخرین روز دوشیزه گی 

وداع  میکند

                     ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


چه زمانی می‌رسی؟ 

تا چه بخوانم برایت را 

ازتو بپرسم

تقویم را پهلو به پهلو می کنم

برخلاف عقربه های ساعت

جهان را می چرخانم

حالا بنفشه ها می دانند

که خواهی آمد

چشمانت را دایره کن به لبانم

تا پیامبری از دهانم به میقات برسد

در انتظارتوام که چگونه 

 مبعوث میشوی 

                ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


آسمان را به سمت تو 

جاده می‌کنم

وماه را میخکوب می‌کنم

به افق های از دست رفته

 در تردد مسافرانی که 

در اتوبوس قهقهه

می‌زنند! 

آیا عشق در مسیر توست

ما مردم خاور میانه ایم

و همیشه چشمهای تر داریم

وروی صورت دخترانمان

مزرعه‌ای از گندم می کاریم

تادر رویت آفتاب

طلا استخراج کنیم

                ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


قصه را از

 ابتدا می نویسیم

از روز نخستین مان

هرچه دِلّت می خواهد سیب بخور

گندم بخور

اصلن این برگ را هم بخور

مارانده نمی شویم

نترس 

قرار است از ابتدا بنویسم

 جایی روی زمین 

سبز تر از بهشت 

قصه ای را که نه بود دارد 

ونه نبود

ونه کلاغ راه خانه را گم می کند

قصه ای که به غیر

من و تو کسی را ندارد 

                  ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


ای وطن 

ای که ایستاده ای بربلندای

 قله های سخت وسرد

ای که ایستاده ای برپهنای 

کویری ترین کویرگرم 

حک شده ای 

برکتیبه ای کهن 

حک شده ای بر مجنون ترین

سینه های پردرد 

ای سخت تر از استخوان

چگونه التیام می بخشی 

التهاب ناگهانی 

 بمب باروت را

چگونه شکوفا میشوی 

درصبح مه آلود

 جنگلهای انبوهت 

چگونه می تابی

ازروزنه ی شکاف پنجره 

بتراش روحم را

تا مجنون ترین شیرین را 

ازبلندای قامتم در بیاوری

ای وطن

                ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━