سال هاست که مرده ام 

و تابوت تنهایی خود را 

به دوش سایه ها میکشم

چه فرقی می‌کند ماندن یا رفتن 

وقتی پرنده های آرزو

در حافظه ی گندیده ی آدم ها 

رویای آزادی دارند.

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

کسی بر مدار خواب هایم راه می‌رود 

و لابه لای شعرهایم می‌میرد 

و من میبینم که

 دخترک بازیگوش دیروز

عروس مرده ی امروز است

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

مرد عمل میخواست /جهانت

تا اندوه دنیا یت را 

به خواب ابدی بفرستد 

و خاکستری آسمان چشمانت را

پشت گوش های 

زمین بیاندازد

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

بوی خون می داد

سکوت جهان

وقتی فریاد جنگ

گلوی کودکان را می خراشید

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

آه کدام زن /خاورمیانه را فرا گرفته 

که به صلح نمی‌رسد روزگار ما

و حالا  قهرمان قصه هایمان

با لبانی حسرت گزیده  

و بغضی خاک خورده 

در آغوش مرگ زندگی میکند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

چند ماهی

در امواج موهایت می‌خندند  

و حسرتی قد می‌کشد 

در تن احساسم 

و آنگاه  کسی 

در دریای نگاهت غرق می‌شود 

به گمانم چشم هایت

به بلوغ خواستن نرسیده اند 

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

باید چند قدم

با دست هایم راه بروم 

تا به مساحت شانه های خیابان 

تکه های ورم کرده ی  افکارم را 

لای انگشتان خیال دود کنم

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

چنگ به ریشه ی زندگی/ انداخته ام

ودر قاعده ی گنگ زمان 

خانه ام را به دوش میکشم

شاید این بار 

قهرمان این قصه من باشم

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

باران علاج درد شهر نبود 

وقتی غرق می‌شود سایه هایمان 

در چاله های آب گرفته ی خیابان 

حالا پشت چراغ های قرمز افکارمان 

پیچیده ایم به رویاهای بافته ای که 

زندگی یشان نکرده ایم

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

من مرده بودم 

و از مقبره ی تنم  

قفسی ساخته بودند 

  که سلول های

پوسیده ی احساسم 

  پرواز را آه میکشیدند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


گوش می‌سپارم 

به صدای خواب هایت 

در پیراهن خیال

و خودم را لابه لای 

سطر های تقویم میپیچانم 

تا رد خاطره ام  

روی پوست

هیچ کوچه ای نماند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


انگار روی دست دنیا /مانده بود

که هیچ خیابانی

 گردن نمی‌گرفت /تنهاییش را

میخواست آرزوهایش را /تشییع کند 

که سوزنش روی یک خاطره 

گیر کرده بود

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


چقدر کوتاه می‌شد

 سقف آسمان 

وقتی در دل کویر

 رویا میفروخت/ قایق کاغذی 

انگار ته مانده ی/ صبر آسمان هم

سهم چتر بود

که زمین ناباورانه 

در  خیال لوتش غرق میشد

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


شب آبستن اندوه بود 

و جایی میان ماندن و رفتن 

به دوش می‌کشید تنهایی اش را 

مردی که از زندگی رانده 

و از مرگ مانده بود 

آنگاه در التماس نگاه زمین 

و سکوت خاکستری زمان  

پاهایش را به ماندن / ترغیب می‌کرد 

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


انگار جاده هم 

 چشم دیدن مرا ندارد

که کسی راه دلم را پیدا نمی کند 

من همیشه هوای خیابان را داشته ام 

خیابان هم با سکوتی سوزنده 

از روی زخم هایم عبور می کند 

آنگاه خودم را /به آن راه میزنم  

 تا شاید دوباره / پیدا شوم

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


پایین تر از جیب هایم/ ایستاده بود

دستانی که برای هرس کردن 

گلهای پیراهنم آمده بودند

کاش بذر واژه هایم 

شعر می شدند /در تن پیراهنم 

تا من دسته گل به آب نمیدادم

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


اندوهش ته نشین شده بود 

زنی که در باور هایش 

قد می‌کشید 

وروزهای باقی مانده ی عمرش را 

به روزهای رفته گره می‌زد 

که ناگهان دستان حادثه 

موهایش را یک شبه سفید کرد

حافظه ی چروکیده اش

 در حفره ی زمان گم شد 

آنگاه بلیط زندگی را باخت

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


در سرم پرنده ای نشسته  

که لای بوته های افکارم 

می چرخد و زندگی می‌بافد 

و شاخ و برگ های/ خشک اندیشه ام را 

در دلم فرو می‌کند / و من هربار

 دخترک مرده ی تنم را 

پشت قاب تنهایی ام /پنهان میکنم

و می گویم هیس! 

دخترها نباید زندگی کنند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


در صاعقه ی چشمانت

 پل ها ترک میخورند

و خاکستری آسمان چون شلاقی 

بر اندوه من می‌کوبد 

 تو را دوباره 

بر شانه های دلم بلند میکنم 

و آنگاه

رودخانه ای از چشمانم عبور میکند

و از گونه های روحم /سر ریز می‌شود 

 شاید شبی در ساحل لب هایت 

لنگر بیندازم 

ودر  امواج  موهایت گم شوم

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


همیشه یک پای زندگی ام /میلنگید 

آنجا که هنوز تنم/ بوی زندگی میداد 

و موهایم را /به دست باد میسپردم 

از ارتفاع خنده هایم /

به قعر اندوه سقوط کردم 

و  آنگاه دنیا از شکاف زخم هایم 

به من نگاه می‌کرد 

نمیدانم من از چشم زندگی افتادم 

یا زندگی از چشم من !؟

من که هر جا میرفتم/ 

دلم بر دوش پاهایم بود

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸


چقدر بزرگ شده تنهایی آسمان 

چیزی نمانده که / ارابه ی زمان

فرو برود در کویری لال 

تا خلع سلاح شود/زندگی 

آنگاه خورشید / چشمان مرگ را می‌گیرد 

تا نگاهش به زمین نیافتد

                 ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


من آخرین/ زائر

 مقبره ی چشمانت بودم 

وقتی عقربه ها 

آبستن شعر بودن 

و واژه ها/ زیر پوست شب

 تب می‌کردند 

آنگاه قلبم را

 در مشتم پنهان میکردم 

تا تنم به یاد نیاورد 

کجای زندگی بند دل احساسم  /پاره شد

             ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


افتادنم را 

پای هیچ درختی نینداختم

وقتی نگاهت 

تن پوش شکوفه های گیلاس شد 

ودر رخدادی نوبرانه 

بوسه هایت /بر لب رود جاری 

آنگاه /در ریشه های تنم دویدی 

واز رگ های خشکیده ام /جوانه زدی

حالا سوار بر شانه های باد

پیچیده/ عطر بوسه هایت 

در نفس های بهار

                  ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


هزار تکه شده افکارم 

از انعکاس خورشید

 بر موهای شلاقی ام

و آنگاه روی بر می‌گردانم 

از صداهایی که آن طرف /سیم های تلفن

آرامش گوش هایم را می‌بلعند 

و می بینم که ماهیان

 سوار بر شانه های امواج

قد می‌کشند/ تا دل آسمان 

و نسیم از خنده ی شکوفه ها 

رویا می‌بافد

                 ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


زمان آلوده به سکوت بود

و سیل اشک دره های عمیق تری 

به جا می‌گذاشت 

کاش بادبادکی بودم 

شکل آزادی 

در دستان کودکی پیر 

که پاهایش

 به خواب مصنوعی رفته بودند

و نگاهش تاول زده بود

شاید می‌ترسید زمین یخ بزند 

از بی رحمی آدمها 

                   ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


دست هایم کوتاه 

و راه آسمان بلند است

باید ابرها را از چمدانم 

بیرون بکشم

 و سر جایشان بگذارم

به گمانم‌باران 

یک خنده ی خیس 

به زمین بدهکار است

                  ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


درخت صبرم /سبز نمی‌شود 

موهای سرم وحشی شده اند 

ودل به شانه ی باد نمی‌دهند

انگار مرگ می‌خواهد 

 مرا با خودش ببرد  

که قد شعر هایم کوتاه شده اند

و ته مانده ی آرزوهایم 

لای انگشتان زندگی دود می شوند 

 چشم هایم را میبندم/ تا گریه ام نگیرد

آنگاه با خودم فکر میکنم 

 چرا سهمم از این همه رویا /مرگ بود ؟

چاره ای نیست 

باید ایستاده به استقبالش بروم 

 و تحسینش کنم 

شاید مرگ‌/شکل دیگر زندگیست

                  ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


راه روشن است 

آنگاه/ انسان ها 

گیج و گنگ/ دل به تاریکی بسته اند 

و فکر می کنند  

آنان که تاریکی را انکار می‌کنند 

در عین مردن/باید زندگی کنند 

 کسی در گوشم نجوا می‌کند 

زندگی حرف های زیادی 

برای گفتن دارد 

 با خودم می‌گویم باید 

 پاره های خودم را جمع کنم

 و پا به ماه شوم

                  ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━