فریاد می‌کشید
پلکهای پروانه‌ایم
تا در روزهای بی رویا /خاکهای
باد رقصان را
در آسمان چنگ بزنم
و سوار بر قطرات عاطفه
در پیمانه های چکیده
از جانم /خوابهای آرزوهایم را
به گوش دیوار بکوبم.

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

گم شدم
در سیاهی شب
گاهی به شک می‌لغزد افکارم
در پس گاه به گاه صبح
تا سنگ صبور زخم هایم را
از گوشه چارقد مادر بزرگم
بردارم
تا به ترس هایم پایان دهم
حالا /گم شده ام
میان جنگلی انبوه
و افکارهای زردی
که در معابر بی عبور تنم راه می‌روند
که تیزی انگشتان دستم را
بریده است
حالا /دیگر هیچ درختی
به رگ‌های گرسنه ام /سیب نمیدهد.

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

مکث می‌کنند
انگشتهایی
که انگشت شمار مانده اند
در تراژدی وداع
وقتی /مثل باران قد می‌کشند روی جاده
تا نگاهم راه برود روی دوراهی های مسیر ها
حالا /افکارم نه رام می‌شوند نه
کم می‌آورند
پس بیا /دردهایمان را
به هم تعارف کنیم
تا در سکانس‌های زندگی
بهتر بازی کنیم.

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

رقصیدم
باتمام سازهای ناکوکی
که زندگی می‌نواخت
تا نسلهای خشکیده زمان را
در آخرین تراژدی وداع بخوانم  
شاید / برف‌های روی موهایم را
شانه هایم شانه بزنند
تا مخدر یک رویای واقعی را
از پوست موهایم جدا کنند
یا شاید
در بیکرانه های قلبم شانه هایم
روشنایی دستانم شد
برای نواختن ساز زندگی

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

طفل درونم
رگ های تنم را می جود
بی گمان / گوش های آسمان تیز است
تا غبار/  روی پلک های خسته ام را
جا به جا کند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

بیرون می کشم
از گلوی ابرها / گریه ی باران سرخ را
تا با لهجه ی بی لهجه صبح
اشک آفتاب گردان ها سرازیر شود
شاید علف ها
برای گندم های مرده
دعا کنند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

دزدیدند
تیله چشمانی را
که در آینه
خوابیده بود
حالا نگاه خون آلود مرگ
خط انداخته
روی پلک های انتظار

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

دیوار کهکشان کوتاه بود
تا سایه ها
با دستان بلندشان بالا روند
تا ببینی
که چگونه به شکار رویا ها
می‌روند  
اما /نمی‌بینی /رازهای خون
آلود را
پشت دستان باد

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

چشمانم / سقوط می‌ڪرد
و چیزے در من آغاز می‌شد
ڪہ سالها در ذهن ڪوچڪ قلبم
گم شدہ بود
حالا/ لابلاے سنگ ها
و ترڪ هاے خانه‌اے فرتوت
چگونہ  ڪودڪیم را
نجات بدهم

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
کلیدها
از قاب پنجره رد نشدند
تا قفل
علامت بی بازگشت زندگی باشد
حالا از خودم / رد می شوم
تا پشت نگاهم را ببینم
شاید نفسم
در حبس معابر بی عبور
جا مانده باشد 

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


نگاهشان 

از قاب پنجره رد نشد

تا قفل 

علامت بی بازگشت زندگی باشد

حالا از خودم / رد می شوم

تا پشت نگاهم را ببینم

شاید نفسم 

در حبس معابر بی عبور

جا مانده باشد 

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


فراموش شد‌

دنیای دیگری 

که پشت دیوارهای بُتنی بود 

دنیایی که دیگر نیست 

تا دستهای‌کش آمده‌اش را 

ببیند 

و هیچ فهمی نیست 

تا ثابت کند 

فهم هرمنوتیک هم همدلانگی 

دارد

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


پارو می‌زند 

باد /حوض خیال را 

تا قایق‌های کاغذی جا مانده 

از دریا 

در غیاب شنزار و دریا 

در نمایش دروغین‌کویر 

به نیش ابرهای دروغین 

بخندند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


آمده بود 

تا کلید سرنوشتش را 

در بیکرانه کویر ِشانه‌هایش 

تا روشنایی قلبش حمل کند 

شاید /خواب رفته باشد 

پرندهٔ آبی قلبش میان 

سُرب‌سرایان ماه

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


گم شده

نگاهم بین اسفالتهای گیج 

در چشم روز 

تا سرنوشتی 

که ته فنجان سرنوشت 

جا گذاشته بودم را 

نبلعند

تا انتهای روشنایی فالم را 

در فراسوی سکوت 

در پچ پچ دود 

و نگاههای ناهموار مه آلود 

در اخرین پلان تازه زندگی

پشت مردمک های چشمان جنگل پیدا کنم

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


آزاد شدند

از رعد و برق چشم های آسمان

کلید های نفرین شده ای

که در میان /تکان های ابر

ثانیه ها را

فراموش کرده بودند

حالا ولی 

راهی برای بازگشت نیست

باید جایی میان‌آغوش‌جوانه‌ها

قفل شویم به زمین

تا نوزادان کوچک مان

طعم سرد مرگ را حس نکنند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


هرص می کند

احساس شکفته اش را

از گلوی پیراهنی 

که در ناهنجارترین وقت زمان

بغض می شود

تا بادام چشم هایش 

در مسیر اشک های ماه

راه بی قرار گل ها را گم نکند

حالا پهنای خیالش 

در شهدی از نور 

غوطه ور شده 

تا در فصلی دیگر 

جوانه ها / در غم ماهیان مرده

گریه کنند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


دلتنگ از فرار 

دلش قرار می‌خواست 

تا بلیط بخت‌آزمایی اش را 

در آخرین سکانس زندگیش 

به مقصد بهشت 

بفروشد 

تا همه تنهایی‌اش را 

میان خوابهای آشفته ساعتهای گیج 

جایی میان ثانیه های در رفته 

از زمان 

به آرامش برساند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


تاب می‌خورد 

مرغ آمین 

میان شاخ و برگهای دروغ 

تانخ‌های تنیده ‌شدهٔ آویزان را 

به آونگ زمین برساند 

وابرهای بی خواب 

گل‌میخ‌های بازی سرنوشت را 

اسکن کنند

تا راز صورت مات زده 

در سوخته‌های لِهیده نگاهش 

در دهان سرخ گلو 

پیدا شود

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


گم شد 

طراوت مرد 

در پیچ و خم مطبخی مشکوک 

که بوی سوختگیش 

مشام را می‌سوزاند 

تا دود 

از دودکش پنجره ها رد 

نشود 

حالا /دودها‌ی دلتنگ از فرار 

به آغوش دیوار پناه می‌برند

تا آجرهای مردهٔ آشپزخانه 

صورت سیاه ِکهنه اشان را 

روی شیشه های سیاه بچسبانند 

واشگ حسرت ببارند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


افکارم انگار 

بر خرابه های شب نشسته بود 

تا باروت‌های مخفی 

در ذهنم را 

بین توهمات تاریک دفن کند 

حالا /کلاغهای‌رو سیاه 

کلافهای پیچیده سرم را 

می‌جوند 

تا در نشخوار بازگشت 

از احساسی کور 

بازمانده احساسم را 

ببلعند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


راه می‌رفت 

اقیانوس /میان ‌شرق و غرب 

احساس زنی 

که پل زده بود 

میان آرامش عمیق سنگها

تا هیچ کس به آغوش نکشد 

نیلی چشمان ِ تَرش را 

در مسیر عبور بتن ها 

جایی میان پنجه های ماه 

نه /مکث می‌کند 

تا بادهای ناآرام 

موج روی موج 

نوازش دهد 

نگاه فرتوت زمان را 

حالا /چکه می‌کند 

از گوشهٔ قاب چشمانش 

ابرهای کوچکی 

که سالها لحظه هایش را 

دزدیده بودند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


چه ساده لوحانه 

پنهان شده بود 

میان چشمهای دوخته شده 

به مهتاب 

و قایقی که تنهایشش را 

میان آبهای راکد گریه می‌کرد 

و جیرجیرک هایی 

که جمجمه هایش را 

می‌جویدند 

تا وصل شود 

به فصلهایی دور 

تا رویا هایی را 

که جا گذاشته بود 

میان ورقهای غم زده

میان نورِمهتاب و خیال 

پیدا کند 

قصه هایی را که باکره بودند

یا شاید 

حافظه بلند مدت شان را 

پاک کرده‌ بودند 

           ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━

   

پر کشیدند

پرستوهای غم‌زده‌ایی 

که بالهای هرمنوتیک 

پروازشان را 

با خط بریل نوشته بودند 

تا در فصلی دور 

بر لبان کودکانی 

که در قصه‌هاشان 

پوست می‌اندازند /زنده‌شوند

شاید دیگر هیچ دریایی 

در غم ماهیان مرده 

گریه نکند

                     ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


بالا رفت 

از آهستگی زمین 

روی بلندی های رویا هایی 

که سنگ روی سنگ بند نبود 

تا کلاف شب را 

به ریسمان در پوسیده‌ایی 

که موریانه ها /رگ هایش را 

می‌جویدند

پیدا کند 

شاید /در گوش‌ باد‌

و آسمان کاغذی نجوا کرد 

تا ابرها را 

به خانه چشمانش دعوت کند

غافل از این که 

ستاره ایی‌پشت غفلت آسمانش 

ننشسته  بود

                ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


دستانشان 

در باد می‌چرخید 

تا شکوفه‌های گیلاس

در دلباختگی‌های خاکستری

وحشت ِمرگ را 

خواب ببینند 

تا اشتیاقشان را 

روی صحنه تاتر 

با نقابهای رنگ پریده 

بهتر بازی کنند 

ولی / هیچ چشمی 

در قمار زندگی 

تابوت‌ آستین های 

آویزانِ به گردنشان را 

گردن نگرفت

حالا /در سوگِ

چند کوچهٔ ساکت 

به عزا نشسته ایم

                   ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


    صدای تازیانه های 

ناله‌ی باد 

بر قاب چوبی نگاه دریا 

شادی‌های عقیم شده را 

فریاد می‌زد 

شاید /توبه شکست 

تا کسی صدایش را 

نشنود

تا دلتنگیش را 

در خواب زمستان 

به خورد ماهیان مرده بدهد

                  ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


    بخشی از شب

در مشت صبح مانده بود

و بخشی از ما 

در فکر صعود 

حل می شد 

ما تکیه داده بودیم

به تیزی گوشه های مرگ

و باد سمجی 

چشم های بسته ی ما را 

باز نگه داشته بود

صداها را می دیدیم

و در خلسه ی لب های مان

هیچ خطی 

مرز آسمان را نمی‌پوشاند 

و ما جسارت عبور از 

این همه دریا را نداشتیم

                ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━

 سقوطِ سیب


زیرِ سیبی ایستاده‌ام

که از سقفِ شک،

نه از شاخه

آویزان است

زمان،

مثل پرنده‌ای کور

روی شانه‌ام نشسته

و منتظر است

سیبِ

جهان را بیاندازد

سیب/

نه می‌افتد

نه می‌ماند

فقط تعلیق است

میان آگاهی و ناباوری

وابرها

سطرهای نانوشته‌ی 

سرنوشت‌اند

و زمین،

دهانی‌ست

که مرا جویده

اما فرو نداده

                ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━

گل‌ها دهان نداشتند

 

از لای مه رد شدم

مهی که انگار

از خاطره‌ی کسی ساخته شده 

بود

که کلاهش افتاده بود

روی شانه‌ی تنی 

که نامش را خاک خورده بود

و هیچ‌کس

به صدایش گوش نداده بود

گل‌هایی 

که نه شکوفه بودند

نه علف 

فقط ایستاده بودند

من رد شدم

نه با پرسش

بلکه با سکوتم

تا میان دندانه‌های 

سیم‌خاردار

گیر نکنم 

فقط از کنارش گذشتم

مثل نفسی که نمی‌خواست 

تبدیل به کلمه شود

و صدایی 

که بی‌جهت می‌پیچید

نه زنده بود

نه مرده

فقط خبر داشت 

کسی اینجا بوده

و ردِ نبودنش

در پوستِ هوا جا مانده است 

                 ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


تکیه به درختی 

افکارم شاخ و برگ زد 

و من از صدایم بیرون 

افتاده‌ام

در آینه‌ای که کسی رو به دیوار گذاشته بود

خودم را دیدم/

با صورتی از جنس خواب

و چشمانی

که انگار جهان را از انتهای یک 

دالان خیس می‌دید


اما من نبودم.

زنی که صدایش را

زیر پوستش دفن کرده بود

تا کسی

نفهمد چقدر شبیه سکوت است

برگی در دهانم جوانه زد

و کلمه‌ای را خوردم

که هنوز گفته نشده بود


گلویم/

لانه‌ی پرنده‌ای شد

که هیچ پروازی را باور نداشت


هر روز

با کفش‌های دیگری راه 

رفتم

در خیابان‌هایی

که به هیچ مقصدی نمی‌رسیدم 

تنم

تابلویی متروک بود

و اسمم را باد

از دیواری به دیوار دیگر

نقاشی می‌کرد

من از صدایم بیرون افتاده‌ام

و دیگر

هیچ‌کس نمی‌داند

من کجا 

به صدایم می‌رسم

                 ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━

عبور از آینده


جاده  

در خودش می‌رفت  

مثل جمله‌ای  

که دنبال فعلِ پنهانش می‌گشت  

پیچ/  

در پیچ/  

در پیچِ یک فکرِ بی‌واژه  

که از حافظه‌ی خاک بالا 

می‌رفت  

ماه / نقطه نبود  

حرفِ اضافه‌ای بود  

که همه‌چیز را  

به چیزی که نبود  

وصل می‌کرد  

سایه‌ام  

راه می‌رفت  

و من حس می‌کردم  

دارد آینده‌ام را پنهان می‌کند  

و آینده،  

مدت‌ها بود  

از من عبور کرده بود

                ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━

مکث میان رؤیاها


برگی‌ست،آویخته از بندِ باد،

که سایه‌اش

نه بر زمین،

که بر ذهنم می‌افتد.

نه آن‌قدر نزدیک که ببخشم،

نه آن‌قدر دور.

ایستاده‌ام

بر شکافِ واژه‌ها

بر تکه‌های بادی

که معنایم را گم کرده‌اند

هر سقوط،ترجمه‌ای‌ست 

از جهتی ناشناس

در زبانی که هنوز مرا نخوانده 

است

سکوت،چین ِافتاده‌ی 

لباسی‌ست بر تنِ زمان

و ماندن،

مکثی‌ست میان دو رؤیا

که هر روز 

در من اتفاق می‌افتند.

                 ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


دستی که درآسمان گم‌شد 


در سکوتِ یک انفجار،

شکوفه‌ای را

به آتش سپردم

نه برای سوختن،

بلکه برای روییدن

در خاکستری

که نامی نداشت

فیتیله

آرام نفس می‌کشید،

مثل آسمانی

که آغوشش را

در میدان مین

جا گذاشته بود

بی آن‌که بداند

نجات،

از کدام شاخه‌ی ابر

آویزان خواهد شد

من،

احساس گم‌شده‌ام را

در دهانِ خاموشِ ابرها

پنهان کردم،

یا شاید

در دستی

که از جایی می‌آمد

که نمی‌دانستم

یا نباید می‌رفتم

فقط ،

ابرها بودند

که از چشم‌هایم

بیرون می‌ریختند.

                  ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━