پشت نقاب ها
مردی افسرده
روی دیوار
آسمان چتر ش را
به باران قرض داده
تا عصایش گلدان ها را بشکند
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
ضلع تاریک این اتاق
از گره طناب ها ی قهوه ی
کوبایی تلخ تر است
حالا نیمکت های خسته
با نخ و سوزن درد را به
دیوار می دوزند.
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
در مویرگ های طناب
روح نفرین شده ی
کلاغ مرده ای
از پنجره ی شكسته
بیرون پرتاب شد.
حالا لباس ها از اشک های آسمان چروک شده.
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
با دستانی زخمي
سلول مدادها را
روی کاغذ رقصاندم
چشم های مرگ متولد شد
لای انگشتان پر از تاول
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
کف کوچههای سکوت
برای آشیانه ی تیله ها
کلاغ ها را فروخته ام
تا حباب مرگ را
به جمجمه ام اضافه کنم
و سرم را به دیوار بکوبم
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
از دهان دیوار بیرون
می ریزد
صدای زنی که در
تن پوشی مندر س
زیر سقف ذهن اتاق
به زنجیر کشیده
می شود .
تا وقتی
کنار نیمکت متروک آسمان به خواب برود
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
من در خواب راه می روم
و
اندام ناموزون ریشه ها
از لا به لای چشمان
مترسک بیرون زده
حالا باید
استخوان شکسته ام را از
زیر پای هیولای وحشت بیرون بکشم
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
در همین حوالی
نطفه های مسموم گیتار
در رگ های مترسک
جاری ست
شاید کلاغ های مبهوت
شاهد مرگ مترسک
بوده اند
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
در خلسه ای
بی مهابا لباسم
با من حرف میزد
تاریکی اتاق با
دوربین شکسته
از من
عکس میگرفت
کفش هايم درد میکرد
حالا باید
چراغ دیواری را که
رو به روی من
می خندید
خاموش کنم
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
نگاه نافذ مرد
بر روی ساعت مستعمل نیمه کاره رها شد.
حالا آسمان تیره شده
و
حافظه ی
خواب هايم در
ثانیه ای پاک شد
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
کفش های رفتنش
کنار گام های لرزانش
گم شده
کلید در
کفش هایش
به خواب رفته
پا به پا می کند
در امتداد زمان
باید می رفت
تا انتهای کویر
اما صدای کلاغها
طالع عطر کافور را
به بند ناخوشی ها
گره زده
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
مدام پاره های اسرار
بی قراری
به بند می کشد
رگ و ریشه های
سايه ی تردید را
پشت همین سکوت نامریی
رنگ مات وحشت
می زنم روی صورت چروکیده ام
تا
هذیان ها در چشم عنکبوت ها آهسته راه بروند
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
ضجه ی آسمان
کر کرده گوش سنگین کلیدها را
از سقف سفالین ابرها ی سیال
غبار چکه چکه میبارد
در هر رگ ابر کبود
به گمانم
امشب در
خسوف نبودنت رقص کلیدها
در کهکشان
غوغا بپا کند
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
نگاهش به پروانه ی مرده ای بود
پشت تاریک خانه ي وحشت
از خواب بیدار شده بود
باید
لبخند هاي احتکار شده را در دلشوره های خاکستری
به شقیقه ی پرنده
بفروشد
اما نخ ها آنجا بودند
و او از پرنده
می ترسید
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
شاید زیر سقف
کابوس های خانه ام
یاد واره ی مرگ
در زاویه ی شكسته ي
گرامافون قدیمی
با هندسه ی سکوت
آمیخته شده
حالا باید با شیون
قالی بی رنگ اتاق
با موسیقی
دیوارها برقصم
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
به سمت نور برگشتم
تصویر مبهمی
از زنی که نقش بازی می کرد با گيسوانی بريده
و دهانی پر از زخم
با حالی وخیم
دست کلمات
را بریده بود
نفسش بوي مرگ
می داد.
آن سو تر
روی آبچکان دیوار
فانوس ها
بوي خون
می دادند
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
روی دیوار سکوت
تلخی نسکافه با
سنگيني حرکت
عقربه های ساعت
به وقت مرگ
کوک شده
هواي اتاق
بوی خاک می دهد
عقربه ها گلوی
دیوار را بريده اند
بوی خون از
مردمک های
تاریک شب
بیرون می ریزد
تا
قصه ی مرگ
کوتاه باشد
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
گلوله ای کمین کرده در
دامن شب.
وقتی
صدای جیر جیرک ها
از آستین پیراهنم
بیرون می زد.
و
تنه های درختان
قطع شده
پایانی نداشت
حالا کنار شکوفه ها
روی دیوار
سکوتی سرد
گریه می کرد
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
تکه ای از
استخوان هايم
در دست ماه
جا مانده بود.
حالا از دیوار
شب عبور مي کنم
شاید نیمه شب ها
این زخم کهنه را
فراموش کنم
و خبر مرگم را
در تیتر روزنامه ها
سانسور کنم.
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
چگونه می شود صبح را
در شاخه های سبز این جهان پنهان کرد که اعتراض نکنند.
وقتی دست تکان می دهم
برای تن خسته ی گیره ها
باید با کدام گوش به
حرف های مبهم برگ گوش کنم؟
تا اندام بلند طناب
میان گریه های مرد
تمام مساحت جنگل را
در تاریکی
با سایه های بید بپوشاند.
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
دیدگاههای بازدیدکنندگان
با آرزوی موفقیت هر چه بیشتر
89 روز پیش ارسال پاسخ