چشمهایت
چکه می کند
از سقف اتاق
و کلمه ها
زیر پوست ورم کرده ی کتاب
می خوانندت
"چقدر "
تیر میکشی
از دهان قلم های سبز
در نسیم خیال
و شعر می شوی
در گونهی مهتاب
"چقدر "
تو نباشی
که به سخره بگیری غزلهای ماه را
وچقدر من در تو تمام میشوم
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
ایستاده بود
یک لنگه پا
روی تاخت نبردش
با موریانه ها
در بزم سوختن پوستین اش
روی دست آفتاب
می نواخت گیتار مترسک را
برای کلاغ های هوچیگر
که اشک می ریختند
بر مرگ گندمزار
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
در من زنی نشسته
انگشتانش می پاشدرنگین کمان
بر ترکهای عمیق
مهر می پزد در کاسه ی خوشبختی
و دهانش آغوش می شود
برای دلهای سنگی
اما دلش پازلی هزار تکه است
زیر پای زبانهای تلخ
حالا جمع کرده
در سفرهی دل
استخوان های شکسته اش را
و تماماش را گنجاند
در فریادی
که آوار شده بر رگ هایش
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
روزنه از میان مشتهای منبسط دیوار
مثل آفتاب گران بی وقفه می گشت
در پی اعجاز دستهای خورشید
برای یورش سرما
برتن گیلاس های سرخ گونه
که میخ کوب شده اند
در اسارت زمستان
و شماره می کنند
نفس های آخرشان را
زیر پنجه ی دیوارهای بلند غرور
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
خون به جگر شدهاند دستها
که در طلوع های بی نور
دست به دامان آسمان
کیسهی چه کنم چه کنم را
ریخته در سفرهی برهوت
می زنند لقمهی گرسنگی را درکاسهی تشنگی
قورت می دهند جرعه جرعه مرگ را
و غنچه هایی که هنوز
پشت لبشان سبز نشده
بدست نیش های بی ریشه
زیر پنجه ی تیز دیوارهای سیاه
نفس های آخرشان را
گذاشته اند بر دوش کرمهایی که
هرگز نیاموختهاند
پروانه شدن را
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
سر کرد
زنگوله ی کلاه
و چکمه های خندان را
کشید برچشمِ زخم های جوراباش
پوشانید سرمه را بر زردی صورت
با انگشتان اکاردئون
خیابان خیابان
رقص پاشید
برتن کوچه ها
وقتی که پا گذاشته بود
شوربختی بر حنجره اش
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
آسمان نفرین کرده زمین را
قفل ها چسبیده اند
به روزنه ی دیوارهای بی عبور شهر
و زنجیر ها گل کردهاند
بر بام های بی ستاره
دهان درها چشم دوخته بر
اقبال پاسور ها
یا فنجان های تلخ
می دانی!
دیگر فتح هیچ قفلی خوش نمی آید
به مذاق هیچ کلیدی
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
نقاشی کرد کودکی اش را/ ویلچر
بر بال بی بال ترین پرستو ها
تا شاید درهای آسمان
دل به دریا زده
راهی بگشاید
به سرزمین سبز ترین رویاها
یا شاید قنوت خیس ماهیهای سرخ
بیرون بزنداز تنگ غم زده ی بلور
و باز شود پای ستاره ها به دنیا
ماهی های قرمزی که قورت می دهند
هر روز آیه ی مرگ را با طعم درد
در دست کودکی که میخ الف با
پیچیده بر ترکش های پیراهنش
وهر گز بند نمی آید خون
در شاهرگ سجاده اش
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
کودکی اش را
بربال پرستوهای آبی
نقاشی کرد
تا شاید آسمان
دلی به دریا زده
و پنجره ای بگشاید به روی خوشبختی
شاید پیوند دهد
دستهای کوچکش را
به ماهیان سرخ کوچکی که
اسیر قلاب ها نشده اند
یا شاید نسیم
پر از شکوفه ی بهارکند
پاهایش را
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
پنهان کرد دلشوره هایش را
در سیب سرخ گونه ها
اشک های بی نم اش را
بست به پای سبزه های به سیزده نرسیده
و پنهان کرد
تلخی آفتاب های از سر گذشته را
لابلای شیرینی سمنو
و داد بدست سکه های بی رونق
سر رشتهی کارهایش را
زنی که شخم می زد
موهایش آفتاب را
تا از روزنههای بسته
تحفه ای بچیند
برای شمعدانی های پژمرده
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
بیدارکن سیب های روی شانه ات را
نقاشی بکش
بر گونهی زرد کودکان ازرده
زیر پای کارتن ها
سرکه بریز به پای علف های هرزه باغ
تا فارغ شوند شکوفه های پا به ماه
سبزه ها را پیراهنی کن
بر قامت بیابان
تا سور دهد صخره رود را
و سکه شود رویش سماق های وحشی
از دست مترسک هایی که
سیر شده چشمشان از زندگی .
حالا زمین ویار کرده
هفت سین را
و خیره به جیب های خالی ماه
می گیرد وضوی تلخ
از خون انارهای نارس
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
یک نفس
گم شده در سرتاپای اتاق
و سرما را انداخته
جان بی رمق دیوارها
حالا سایهی تنهایی
تاب می خورد در گلوی دیوارها
و خش خش خام پاهای گم شده
راه می رود روی اعصاب
مشت مشت قرص می خورد سقف
تا خواب را بیدار
و به صدا در آورد
زنگ ها را
و گلوی پنجره فریاد شود
تمام گمشده اش را
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
زوزه می کشند تیرکها
در قدمهای جاده
و بخیه می زنند مرگ را
به نفس های به شماره افتاده ام
خم می شوم
تکه هایم را
میچینم زیر پای
رویاهای سربریده ام
تیز می کنم خنجر قلم را
میان سکوت واژه ها
فریاد می شود کلمه
باید بگذریم
از سوراخ سوزن ها
تا هدیه دهیم پرواز را
به بالهای آسمان
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
آسمان افتاده بود از چشم زمین
و پرندگان بی بال
در پروازی سرخ
نقاشی کردند
سقوط دختری را
که برلبه تیز پرتگاه
باد را می بافت
به معصومیت موهایش
تا در صلحی پایدار
دستهای آسمان را
پیوند زند به
شانه های تکیدهی زمین
تا شاید !
دامن گیر زمین شود
خون پروازهای سرخ
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
دستان زنگ زده اش را
چسباند به دهان قفل
و پاهای لرزانش
دیگر نمی گشود
هیچ قفلی را
حالا دستان ناپیدای کلاهی بی مغز
ذره ذره می جوید گلویش را
بینوا کلید
گاز می زد زمین را
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
قدم میزند
سایهی زنی در من
که چکه میکند مهربانی از انگشتانش
زنی که قورت می دهد
ابر سنگین چشمانش را
که زندانی بغضی بی پایانست
وقتی رسانههای آفتابپرست
مدام می پاشند
رنگ ها را بر بکارت معصومیتش
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
می پیچاند خود را
به پای سرنوشتی
سرد و سیاه
تلخی فنجانی که
می بلعد مرا
در قهوهی زندگی
در تقلایی بیهوده
کیش و مات فنجان میشوم
مثل سربازی افتاده در
دام شطرنجی مکار
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
ابرهای زیر بال آسمان
گریه می کنند
هق هقی در سلولی بی روزن
بی نگاه پنجره
که صدایش را هیچ کلیدی نشنیده
بیرون می آیم از خودم
کدام شاه کلید را بیاورم
از کدام سیاره
که بپاشد خورشید را
بر دامن استیصال تنهاییام
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
از نفس افتاده
دهان باز قیچی
و خسته تر از همیشه
مثل دودی که بلند می شود
از تن کندهی پیر
می بُرَد خنده های روییده بر
کراوات های غافل از همه جا را
تا یقه های بسته
زیر کت های اتو کشیده
بچشندطعم تلخ نان را
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
یخ بسته
تپش عقربهها
روی ساعت صفر
حبس دیوارهای مخروبه .
نفس های اتاق
و شانهی شمعدانیها آویزان اعجاز پنجره
تا شاید قرعهی فال
آستین بالا زند
برای آوردن طلوع
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
رویاهای بی دست و پایم
مثل تارهای عنکبوتی سرخ
پیچیده بر تارِ تارهای
تو در تو
که گاه می تند خود را
به جیک جیک گنجشگ های در سرم
و گاه کلاف سر درگمیست
زیر پای شعرهای کال م
که روی شاخه های شکستهی خیال
تاب می دهد باد را
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
هوای آشپزخانه
دور میزد بوی نا را
فنجانها تشنهی قطرهای آب
و چاقوها چشم انتظار لقمهای مردگی
قابلمه می جوشید
بی غذا در سر مادر
که کودکانش
با سنگهای بسته بر شکم
قورت می دادند
بوی خیس نان را
از دهان زمین
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
رویاهای بی دست و پایم
مثل تارهای عنکبوتی سرخ
پیچیده بر تارِ تارهای تو در تویم
که گاه می تند خود را
به جیک جیک گنجشگ های در سرم
و گاه کلاف سر درگمی می شود
زیر پای شعرهای کالم
که روی شاخه های شکستهی خیال
تاب می دهد باد را
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
تاریخ
دریا دریا اشک را ریخت
به عمق چشمانش
و پلی زد به وسعت دنیا
روی رودهای جاری در اندیشه
لبهایش را دوخت
به سمفونی قلم ها .
حالا روشن کرده فانوسی در گلویش
بی سوخت بی هیچ کلامی
برای دیروزهایی که
پاهایش جامانده بود در فردا
از دل خاکستری که گم کرده
ققنوسش را
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
میسوخت آشیان ماه
در زبانه های شرارت
از عصیان خشاب
از گلوله های بی افسار
از پرخاش ماشهها
حتی کلاهش را برداشتهاند
دستهای سیاه ناپیدا
حالا ماه !!
دل شکسته تر از همیشه
پاهایش را شست از خون برکه ها
تا خانهای بسازد در کهکشان
برای بی ستاره ترین ستارهها
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
ضجههای رایگان
اویزان کرده خود را
به شانهی غروب
و گره زده موهای نسیم را
به انگشتان هرزهی باد
آنجا که نفسها
شکسته زیر پای بیرحم ترین ویترینها
که دیوارهایش
از سنگهاییست که
ریختهاند سربداغ را در دهان لبخند
و دزدیدهاند خورشید را
از دهان قهقههها
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دستهای سیاه شب نشین
کوتاه کرده اند
سایهی طلوع را
از سر بندنافی که
ستاره ای نداشت
در هفت آسمان
بندنافی که ارابهی مرگ
در زهدان درد
نشانه رفته بود گلویش را
نوزادی که زباله
دست نمیشست ازسرش
وقتی اولین گریهی بیاشکش را
درآغوش پارچه ای کشید
که می جویدند موشها
موهای خیساش را
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
باد به غبغب انداخت
سِبیل کندهی پیر
که شکست کمرِعشقِ فرهاد را
و زنده زنده به آتش کشید نفس های
یوسف ترین یوسف را
و بدست خوف ناکترین چاله سپرد
بی گناهترین زلیخا را
سنگ
خون
س س ن ن گ گ
خون خون
س س س ن ن ن گ گ گ
خون خوووووون
بوق ممتد .
ساعت سنگ کوب کرد
روی ساعت صفر
و دوست داشتن جان داد
زیر پای
سنگینی سنگ های سیاه جهل
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
گذاشته بود ابرها را
زیر پای لرزان صندلی
سوار بر رویاهای نچشیده اش
مثل حلزونی خسته
که هرچه می رفت
دیرتر نمی رسید
حالا خیال پیری
شده بود
در دست گالشهای پوسیده ای که
بردوش می کشید
سنگینی آفتابهای از سر رفته اش را
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
مهتاب
مایوستر از همیشه
کوچید از چشم آینهها
پاورچین پاورچین
دست شست
از بال شکوفه های ترکش خورده
زیر دست تگرگ
پا پس کشید از پاشش خون
بر مویرگهای داغ زمین
زیر پای زمختترین پوتین ها
که مدام میرویانند مین را
بر تن تب دارِ زمین
تا خنده های پابه ماهِ ماه
در نطفه ی خیال
برتن کنند لباس سیاه نوحه را .
برگرد مهتاب !
بگذار دست شکوفه های یاس را
در دست لبخند آینهها
تا تکثیر شود
خنده های ماه در ابرخیال
برگرد بنویس بر بال شکوفه ها
دوست داشتن را
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
رژه می روند
شکوفه های یاس
با موهای بلند انتظار
و رویا می بافند ازعرشه ای که
داغ گذاشت روی دست وداع
ر
ف
ت
ن رفت
و انداخت نگاه را
پشت سرِ عرشه
چه کسی می دانست ؟
زن، گذاشته بود دست بوسه هایش را
در دست هووی آتش
ش ع ل ه
ش
ع
ل
ه
شعلهها ویار خون کرده بودند
برای دزدیدن بوسه های سرخ
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
سرت را به باد بسپار
و شانه هایت را به زمین
کمر راست کن
زیر بار سایه ی سیب های گاز نزده
که همیشه تریناند
برای ایکاشهایی که
لانه کرده اند در رگهایت
کمی قهوه بنوشان
به اشکهایت
و یک مشت واژه بکار
در دل شعر
خواهی دید
تمام اقاقی ها
عطر میپاشند زیر قدمهایت
و دل خوش می کنند ابرها
به نوازش گونه هایت
حالا! تو دیگر
آنقدر بزرگ شده ای
که دست آسمان نمی رسد به موهایت
و تو می توانی
تمام سیب های بهشت را
بگذاری
در جیب های زمین
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
ساعت را گذاشته اند
روی ساعت رفتن
کلافه ام از زبان درازی عقربه ها
برای تو
که نخ نخ می بافی
کلاف سر در گم زندگی را
و من پهلو به پهلوی تو
می بافم دنیا دنیا
هنوز ترین حرفهای نگفته ام را
برای تو
تویی که کنارم نشسته ای
و من
دل تنگ تر از همیشه
برای چشیدن امتزاج حرفهایمان
ببین !
خانه را تکانده ام درذهن دو فنجان
یک میز و رد لبهایت
روی قهوهیسوگواری که
سالهاست روی میز
می بوسد فسیل فنجانت را
دلم پر میکشد
می خواهم ساعت را
کوک کنم
برای آمدنت
دو فنجان و ترک های دلم را روی میز بگذارم
و تو ببافی سر در گمی کلاف را
آه ! حالا تو
در دورترین آسمان
میز ...
دو فنجان ....
و ستاره ای که اسمش را
ننوشته هیچ سیاره ای
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
تک درخت امید
بیداری تکیه زده
بر شانه های مچاله ام
و شاخه های خشکیدهی حقیقت
بیرون زده از مغزم
جایی که زمان در پوست کهنه اش
از خواب عمیق هزارساله
رسوب کرده در سوالهای بی پاسخ ام
به کدام معصومانه ترین گناه ناکرده؟
به کدامین تقاص نخوردن
سیب های ممنوعه ؟
که جوانه نمی زند آرزوهایم
خوب که می نگرم
گورهای زیادی ریشه کرده در من
و چقدر
دست خاک بلعیده
تکه های خیالم را
بیداری می خواهد بیدار کند
حافظهی کهنه زمین را
برای هیاهوی گنجشک های در سرم
حالا مثل درختی صبور
نفس های بی تپش گورها
در آغوشم خواب خوش میبینند
و من می اندیشم
آیا جهان زمزمه ی درون من ست؟
زیر تک درخت امید
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
چشم باز کرده ام
در سرزمینی که
آسمانش بالا میرود از آبشار خون
و خاکش نفس میکشد
بوی صلح با باروت را
در پس لرزهی بوسههایش
حتی صبح وقتی که بیدار میشود
با صدای موشک هایی که
باد دماغشان
کر میکند گوش آسمان را
حالا من
دست در دست رویاهای سربریده ام
قدم می زنم روی مین هایی که
گل کرده اند
روی شاهرگ جوانترین نیلوفرها
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
دیدگاه خود را بنویسید