دوباره خون مردگی های
روی بینی لباس هایم را
می شویم
تاانگشتان نگرانم
نفس های مرگ را
از زیر پوستشان خالی کند
و  آستین انتظار
سیب هایش را
بر دهان پنجره بگذارد
شاید لبخند زندگی
از لبانش بیرون بزند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

به کوچه می دوند
تیله های کودکی
تا شاید
گودال‌های شانس را
از چشمان شور زمین
بیرون بکشند
حالا پای مورچه ها
روی مغز سرم
راه می روند
تا جمجمه ام را
تشییع کنند
و من هنوز در خواب،
حل نشده ام
تا حکایت یخ زدنم
در آفتاب را
برایتان بگویم

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

سمنو هایش را
تلخ می کند سین اول
و سنبل و سوسن هایش
دیگر با عطسه ی
گلدان ها نمی رقصند
سکه ها
در جیب های پر از خالی
برق می زنند
میخواهم
کرم های شکم/
سیب ها را
به ماهیان بدهم
تا از گرسنگی هوس
دریا نکنند
نمیدانم سبزه ها را
باید به کدام حسرت
گره بزنم
تا از چنگال خزه هایش
خون نریزد
راستی چند بهار
از عمرم می گذرد
که از عید هیچ
به یادم نمانده

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

دستان دیوار
ترک برمی دارند
تا بغض حنجره را
در گلوی قلم جاری کنند
وقتی پیراهن مرگ
بر تن زندگی
خوش رقصی می کند
حالا زخم های دهانم
را باچه پاک کنم
و گلوله ی حرف ها را
در کدام جیب بگذارم
من سالهاست
با زبان بریده/
سخن می گویم

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

چروک می خوری
در ابرها
و غبار می شوی
در خیال باد
تن ت اما
هذیان تخت م می شود
هرشب

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

از تبعید برمی گرددخیال
ضربان پایت گوشم را
ذوق زده می کند
در سینه ام راه می روی
ولی پت پت فانوس
در بال
خفاش ها می شکند
و چرک شب
دستان احساسم را می بندد
به تنهایی ام بر می گردم
تا رختخواب آرزو را
در خواب های مرده ام
  پهن کنم

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

جیب های دنیا را
که می کاوم
از مرده ریگ ثانیه ها
تنهاعصای پدر
و عینک مادر /
دستانم را
لمس می کنند
وحالا چرخ دنده ها را
یکی یکی
در بقچه حسرت
می گذارم
تا در مراسم تدفین
آن ها را
با من دفن کنند
شاید از تکه هایم
پازل های نرفته ی فردا
کامل شود

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

موریانه ها را
از دل دیوار بیرون می کشد
فریادهای زنی /
که بیست سالگی اش
لای تَرَک ها جا مانده است
و هرروز
تکه های خورد شده ی
استخوان هایش را
از دل لباسشویی
بیرون می کشد
تا کلکسیون اتاقش
کامل تر شود

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

دست می جنبانَد درخت
تا از شاخه های کورتاژ،
جنین نارس را
بر لبان خلسه ی بیداری
برویاند
چشمان خواب زده ام امُا
می داند
استکان هایش بر لبان
انتظار رنگ می بازد

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

در تبانی در ودیوار

اندوه از سقف 

بالا می رود

وچشمان پنجره 

لوچ می شود

تا مرا

از دهان اتاق

بیرون بکشد

حالا 

دستگیره ها هم

خوش رقصی می کنند

و دندان های کلید را 

می شکنند

تا تخم دلتنگی

در رحم نارس من

همچنان تکثیر شود

تو اما

در خواب های بنفش

خنده هایت را

به زمین قرض می دهی

تا کوچه های لال

بر زبان گنجشک ها

بهار را صدا بزنند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


دریا واژگون می شود

و لبان ساحل یخ می زند

وقتی زمین

مجروح از سوزن سیلاب هاست

دیگر گوش هیچ

حلزونی بدهکار نیست

دیگر شیپورها 

اعلام آتش بس نمی کنند

و خرچنگ ها ماهیان را

زیر می گیرند

صدف ها مرواریدهایشان

را  چال می کنتد

و فقط

در مصاف با کوسه 

مرجان ها هستند 

که  بر لبان نیزه 

می رقصند

کاش کسی عصای موسی را

پیدا کند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


دست هایم را

می گیرم 

تا حمل هیچ تابوتی را

گردن نگیرند

وقتی تکه هایم 

رج به رج دیوار می شوند

تا پشت پرچین / رویاهای نارس

راز بقا را

زیر پیراهن خورشید

پنهان کنند

شاید بره‌های سپید 

زنگوله هایشان را

دوباره به گردن صبح

بیاندازند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


پوست زمین گُر

می گیرد

وقتی بخار دهان کوسه ها

ماهیان قرمز را 

می کشد

و تو در برهوت بی سرانجامی/

چتر نجات را

در قایق زمان می گذاری

تا فانوس چشمانت

در انکسار نور

توان شب را 

به زیر صفر برساند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


کلید‌دار معبدند

کفش هایم

تا روح مرده ی مرا

به "هرمس" بسپارند

شاید

سمفونی مردگان

در مراسم پاگشایی 

آهنگ عشق را

برای ملحق شدن 

به تو بنوازد

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


بر سنگفرش صورتم 

جامانده است

چین خوردگی های/

فصل های پر اندوه

و رد پاهایی که

نور را به تاریکی می برد

تا مزه ی دهانم را

کلاغ ها نوک بزنند

حالا مانده ام

با تقدیر نمور 

و چمدان هایی/ 

که به مقصد نرسیده اند

چه کنم

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


پنجره را

به سمت دریا 

می‌چرخانم‌،تا رودخانه

دهان سوخته‌‌ی جنگل را 

بشوید

و کام قهوه هایش تلخ نشود

حالا می خواهم 

از این فنجان ترا 

به خانه دعوت کنم 

و تا قطره های آخرِ

فال را بنوشم

آرزو می کنم پاهایم /

در این مهمانی جا‌بمانند 

تا من کاکتوس های پیر را

از گلدان تقدیر بیرون بیندازم

و در چشمان جنگل 

سرمه‌ی سبز بکشم

کاش

دیگر هیچ اندوهی راه

رسیدن را سد نکند

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


چشمان آسمان را

در می آورند

ابرهای بی ته

تا شاه کلیدهای

هفت اقلیم را

در جیب های زمین

بگذارند

ولی همراه با هبوط آدم

در دستان اُسکل ها 

جاماندند 

و تا هنوز 

گره هیچ قفلی باز نشده

و نفس های زمین

همچنان بریده بریده

می طپد

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


با لشکر باد به خانه آمده ای

چگونه پوتین هایت 

بدون پا مرز را

پشت سر گذاشته اند؟ 

پیراهنت چقدر رنگ

خاکریز گرفته!

بگو چند گل را 

روی چفیه ات تشییع کرده ای

که عطر نفس های شهید

را می دهد

آستین هایت امّا

گریه می کنند

و من هنوز در جیب هایت

به دنبال نامه ای می گردم

که گلوله خورده است

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


جیب های زمان 

پرشده از بلیط های

مچاله ی بی بازگشت

وقتی عقربه ها

در آغوش خزان 

می رقصند

و من چوب خط های انتظار را

در ایستگاه‌های مختلف

می‌شمارم

حالا روی صندلی آخر

قرص هایم را 

به دست باد می‌سپارم

مرگ به پیراهنم می‌چسبد

و بیل‌های مکانیکی مرا

تنها نمی گذارند

می‌دانم امشب 

بدون تو به مهمانی

مورچه ها خواهم رفت

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


از سرم خون شُرّه می‌کند

تا راه نرون های مغزم باز شود

تار موهایم

شاخ های گوزنی است

که در درونم مرده است

باید دردهایم را

در دهان کبوتر بگذارم

شاید روزی نامه ات را 

در چینه دان ش پیدا کنم

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


خاطراتی نا گرفته

در پیچ و تابِ/

خمیازه ی آشپزخانه

می دوند

تا چاقوها را

در شکم سیریِ انتظار 

فرو کنند

وقتی

ازپچ پچ قابلمه های خالی

سر زودپز سوت می کشد

و گربه ها را

خبر می کند تا استخوان های/

به جا مانده مان را 

از لای دندان های خاک 

بیرون بکشند

حالا من و تو آشی را 

به هم تعارف می کنیم

که مدت هاست 

از دهان دنیا افتاده

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊

واریس گرفته اند پاهای زمان

وقتی لخته های خون

در رگ زمین تزریق می شوند

تا دریچه های لانه کبوتری

دروازه ی دلشان را 

به روی کلاغ ها باز کنند

حالا جغرافیای صلح را

در کدام مرز می توانم

پیدا کنم

دهانت هنوزبوی خون/

گیلاس های نرسیده را

می دهد

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


شب بر پیشانی ات
می رقصد
پاهایم رود می شوند
تا از انگشتانت
ده  فرمان را
بگیرند
و کلیدصبح را
در آبشش هایت
بگذارند
می خواهم
با شناسنامه ی جعلی
به مرز چشمانت
پا بگذارم
و پل های پشت سرم را
خراب کنم
تا تو
صندوق ممنوعه را
در کشتی شکسته ام
بگذاری
ولی خواب های مزاحم
نهنگ ها را
بر شانه ام می گذارند
تا مجال تکان خوردن را
از من سلب کنند
حالا رودها مرا زیر می گیرند
و من جزیره ای می شوم
گمشده
در وسعت دریایی تو

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


پیشانی شب

کلاه ماه را بر‌می‌دارد

تا با کرشمه های دروغین

چشمانش را جادو کند

حالا مهتاب 

بر خط بریل می‌دود

و من کورمال کورمال

دستان تو را

به دست خورشید می دهم

تا در زمین ریشه بدواند

و از نبض بوسه هایت

درخت بروید

و در سکانس بعد

پرندگان بالهایشان را

به ابرها بدوزند.

و زندگی بر شانه ی باد

برقصد

┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊


برفی از رؤیا 

دور می‌زند

در بافه‌ی موهایم

الفبای شعرها

راه را گم کرده اند

و دیگر به خانه بر.نمی گردند

و من بدنبال

فصل ماهی های سفید

بتد قزل آلاها را

به آب می دهم

تا روبان های صلح را

به دماغه‌ی قایق نجات 

ببندند

و چه حیف

که تو در چمدان سفر

مانده‌ای 

و من 

در دیگ حسرت 

آه پشت پا می پزم

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸


دنیا،ارابه‌ای را 

از خودش بیرون انداخت

تا به مذاق آدم

تلخ کند

کام خوشبختی را

وقتی سرنشینانش

از جنس شیطان بودند

که بر شیارهای متتعفنِ/

زمین وصله می‌شدند

حالا

در هزاره های تاریخ

ما شده ایم

با زخم های ناسوری/

که دمل های چرکینش

دهان خاک را

می بوسند

و ریشه هایش

درختان سیبی می‌شوند

که با خون گلوی حوا

شکوفه می‌دهند

                 ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


به صف می شوند 

عقربه ها

تا جوانی‌ام را

بدرقه کنند

و من در زمستانی /

که بوی بهار می دهد

رد پایت را

از شانه‌های یخ‌زده‌ی زمین

بیرون می کشم

و تنها

عطری خیس 

آدمک برفی را

به گریه می‌اندازد

و دوباره

پاهای سیاه مرگ 

سینه‌ی درد را

می‌فشارد

                 ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


میان خوابگردی هایم

می دوند 

سنگهای "یه قل دو قل"

ودر شیب تندِ/

پله‌‌های کودکی مان

بی‌خیالِ ترنج‌هایی/ 

که درگلوی رنج مانده‌اند

با عقربه ها

همبازی می‌‌شوند

حالا

من و تو مثلِ /

قصه های هزار ویک شب

گل ها را 

از دستان مادر بزرگ 

می قاپیم

و برسر روزگار می گذاریم

شاید پوچی دنیا

دامن زندگی را 

نگیرد

                 ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


در شب نویسی های تلخ

واژه های زخمی

دست به عصا

کیبوردهای حیران را

لمس می کنند

تا فریادهای خاموش را

بردهان کاغذهای مچاله 

بریزند 

وبر بال کبوتران 

سنجاق کنند

شاید رگ غیرت زمین 

به جوش بیاید

وخورشید 

بر لبان شکسته ی بام ها

بخندد

          ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


در صدف‌های رنج

خزیده اند 

حلزون‌های گوش‌

وقتی 

که سنگینی‌ می‌کنند

حرف‌های ورم کرده‌‌ی 

استخوان‌شیپوری

در آسمانخراش جهنمی

حالا نردبان خیال

زیر پای سفر را

خالی می‌کند 

تا همچنان زندگی   

زندگانی را ببلعد

                  ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


باد، تاب بی تابی ام را

به غبغب می اندازد

تا از آستین دستانمان

خاطرات ریز و درشت را

در طاس زندگی بریزد

و من از میان آنها

یقه‌‌ی پیراهن جمعه را

می‌گیرم تا عطر تو را

سرنکشد

می‌خواهم این بار

آنقدر با ابر ببارم

که از خاکم 

درخت بروید

و بر آن لباس آرزو

بپوشانم

آن وقت

از خدا بخواهم 

که با نفس هایش

تو را از بطن چپم

تکثیر کند

شاید 

گیلاس ها 

ترک های زخمی دیوار را

بپوشانند

و زمستان به آخر 

برسد

                   ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


زندگی پازل مسخره ای ست

وقتی زنی

باکرگی اش را 

ارزان می فروشد

تا در ابر شادمانی 

گم شود

حالا انگشت نقره داغ ش

لابلای هزاران راه نرفته

کورمال کورمال

زنجیرهای اسارت را

به دوش می کشد

تا فصل به فصل زندگی اش

در تفسیرهای/

هزار و یک شب خلقت

بر دهان کلاغ ها 

بچرخد

                ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


سبیل هایش را

تاب می دهد آینه

تا به ریش تلفن های

بی آنتن ببندد

خاطراتِ دور و نزدیکش را

شاید این بار 

هوش مصنوعی

ازحافظه‌ی دراز مدتِ/ارتباطات

رباتی بسازد

که در موهایش

شکوفه های زنبق 

کاشته باشند

                  ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


رنگ لباس‌هایش هیچ گاه 

از خاکستری دورتر نیست

دنیا را می گویم اندوه در شکمم 

به سنگ تبدیل می شود

و من عقربه ها را تند تند می دوانم

تا استخوان های درد را کوچک کنم

و تو اما میخندی و با خونسردی تمام

سیب ها ی سرخ را در سبد می گذاری 

و می گویی سیب‌ها هر وقت 

که بخواهند رشد می کنند

می گویم 

ولی در دستان من می پژمرد

اغواگرانه می گویی

شاید هنوز آدم نشده ای

لبخند سرخ لبانت

مرا وادار می کند که بگویم

فراموشی بخش مهم اندوه است

پلک هایم را می گشایم 

تو نیستی و در هزاران اما

سیب ها عطر تو را

فریاد می شوند

                   ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


زیر هزاران فرسنگ 

اندیشه‌ی قندیل بسته

عقربه های کشدار

سینه پهلو کرده اند

و عددها 

به مورچه هایی

بدل شده اند

که تابوت هزار و اندی

ساله‌ی دختری را

به دوش می کشند

که در کاسه‌ی شکسته اش

کبوتر را گدایی می کند

کاش 

زیر جاذبه‌ی پای فیل

ساعت گرین ویچ

دوباره پاندول هایش

را بر سیم‌های رابطه

کوک کندو شب را

بر دستان روز بنشاند

                   ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


گل نیلوفر مرداب‌است

زنی که ریشه اش 

در گودال اندوه می‌ دود

و در کف ناکامی 

در خود فرو می‌رود

خیابان خیال را

تا می‌کند 

و در چمدان‌ خسران 

می‌ریزد

به فاصله‌ی یک عمر تا تولدش

آفتاب را بی‌آب‌ و دانه 

رها می‌کند

من آن زنم

که از سنگسار ابرها

بر‌می‌گردم 

تا خاکستر موهایم

خواب گنجشکان را

به‌هم نزند

و‌ با وزیدن آه

شاخه‌هایم فرو نریزند

گاهی میخواهم 

به یاد زنانگی ام 

استخوان‌هایم را

بغل‌کنم و بگویم مرا

پای درخت سیب چال کنید

تا با جاذبه‌ی نیوتن

پای حادثه‌های زیادی را

به این دنیا باز‌ کنم

و یا کنار آن چاه 

که نفت را 

نفس می کشد

شاید کبریت نیم سوخته‌ام

تنور زندگی دنیا را

دوباره گرم کند

                ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


سگ دو می‌زنند

پاهایم

تا استخوان‌های/

راه‌های نرفته را

از گلوی عمر

بیرون بکشند

و دلِ زنگ زده‌ی دنیا

دوباره رویاهای باخته را

بر سر‌انگشتان سیم‌های/

رابطه ببافد

کاش در بی‌وزنیِ زمان

دخترمهتاب

حلقه‌ی دستانش را

بر گردن خیام بیندازد

تا خاک نمورهزارساله

کجاوه‌ی ستارگان را

به پیشگاه خورشید

ببرد

                 ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


کسی در خاطره 

آلبوم‌ها را

ورق می‌زند

قاتلی به دنبال من

می‌دودکه هر روز 

در چشمان آینه

می‌بینمش

گونه‌های خواب زده‌ام

در زندان گریه

غرق شده‌اند

وقتی پنجره.ای/

که با ما برادر بود

مرده‌است

از تاریکی به تاریکی 

می‌گریزم

مخاطب نفس‌های بریده‌ام

خودم هستم

و خیالات پیری

که هر روز

به حمل تابوتم می‌آیند

حالا میخواهم 

از شکسته‌های آینه

بیرون بزنم

تا بازتاب درونم

عقربه‌ها را

به خواب کنند

و غافلگیری زمان

آغاز دوباره‌ای باشد

برای ماندن

                 ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━


مثل فواره‌‌ای

بر سر خودمان فرو می‌ریزیم

و از زیر آوارهایمان

لاک پشت‌هایی بیرون می‌زنند

که پرواز می‌کنند

و از همهمه‌ی گورستان‌ها

پا پس می‌کشند

از شنیدن اخبارِ/

خونریزیِ مرده‌هابیزارم

می‌شود آیا

از دستان کودکی‌ام

بادبادک‌‌آرزو بروید

و تو هنوز قلبی را

به پیراهنت سنجاق/

کرده‌ باشی

که عشق را به ماه بدهد

تا از حنجره‌ی پرنده‌ها

رز سفید را

در گلوی جنگ بکارد؟

                 ─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━