دور مخالف میزنند
عقربه ها
در هیاهوی زمان
تا ستاره های دلتنگی شان را
پنهان کنند
وقتی /آسمان قصد باریدن
ندارد
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
میخکوب شد
به دیواری
که چشمانش
گیلاس می چید
تا بهار /جشن بگیرد
نوروز را
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
گوش دیوار
بدهکار نیست
به فریاد
زنی که قورت می دهد
تکه های دردش را
تا در مسلخ تنهایی
نبض ماتم مرگش نتپد
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
موسیقی باد
می رقصاند
مترسک بی جان را
تا آب پاکی بریزد
بردستان کلاغهای گرسنه
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
مدادهای رنگی
جولان می دهند
بر تابلوی تشنه ی زمان
چون موجی تازه نفس
درحصار مرگ
دست وپا می زنند
تا آرام گیرند
در ساحل اَمن زندگی
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
دستانش
یخ می زند
زیر سایه ی شوم حقارت
چون قناری در قفس و
یا گم شده ای در سراب
وقتی ترو خشک
باهم میسوزند
درگردباد زندگی
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
دهانش را بستند و
به زنجیر کشیدند
دست و پاهایش را
اما کودک درونش
لبخند می زد
به زندگی
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
بار سفر می بندد
آفتابگردان پژمرده
به کویر خسته ای
که از / زمین ترک خورده ی تشنه
می ترسد
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
می بافم
با قلاب دلتنگی
رج به رج و
گره می زنم
غم هایم را
به دستان زمستان
شاید نگاه خورشید
گرم کند
کاشانه ی تنهاییم را
درکولاک زندگی
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
چشم پنجره
چنگ می اندازد
به ریسمانی
که میخکوب شده
بر دیوار مهربانی
تا درهجوم باد
همچون طبل بکوبد
بر تن فرسوده ی زمین
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
پشت پا میزند
پنجره/ به دستگیره ای
که هیچ کلیدی
باز نمی کند
قفل زنگار بسته اش را
حالا /ناله ی دیوار
لرزه می اندازد
بر اندام تاریک شب
تا از اسارت لحظه ها
محو شود /سایه ی شوم سیاهی
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
قد علم میکنند
تیرکهای بی جان
در خیابانی
که تاریکی حنجره اش
را می فشارد
وقتی / ستارگان خودشان را
به خواب می زنند
تا سحر
به بوسه ی خورشید
شعله ور شود و
فریاد تلخ آسمان
در گلو بمیرد
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
بوی باروت
میدهد
دیوار وحشت زده
در استتار ابر
وقتی/پرنده ی خونین بال
ترانه ی اشک آلود
می خواند
در دشت شب زده
تا برکه ها ی خاموش
بیدار شوند
از خواب زمستانی
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
کلیدی می خواهم
از جنس نور
که درها را
به دنیای دیگر /بگشاید
تا فراسوی زحل و
هیچ قناری ای
در قفس /نمیرد
تا مرگ سیاه صدای
قهقهه سر ندهد
وقتی /خورشید
از زیادی خون
شرم می کند
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
می لرزد
شانه های جاده
از فنجانی
که حوصله ی قهوه اش
تلخ می شود
در بیشه زارهای بی رمق
وقتی /خون خورشید
از شفق غروب می چکد
تا بوته های روزهای رفته
در طومار باد بپیچد
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
چگونه ببارد
آسمان بی ستاره
وقتی /کلید باران
دست ابرهاست و
نگاه خشک زمین
مات می ماند
به ژرفای افق
چون سنگی
که حرف نمی زند و
کوهی /که فریاد را
نمی شنود
تا کاسه ی صبر زندگی
پر نشود
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
قیچی میکند
روزگار
پیراهنی را
که چاک خورده بود
تا جیب های
از نفس افتاده اش را
رفو کند
حالا آستین /عقلش را
به دستِ/ نخ و سوزن
نمی دهد
تا کوک های پی در پی
اشک دکمه ها را
درنیاورد
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
گذشت
قطار عمر
از تونل زمان /جا ماند
آخرین بلیط بخت آزمایی
در نگاه سرد زندگی
دستان نامرئی
خط بطلان کشیده اند
بر کوپه ی رویاهایش
وقتی / ساعتها
به خواب عمیق
فرو می روند
تا سایه ی مرگ
نفسها را
به شماره / بیندازند
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
مرثیه می خوانند
مرغان سبکبال
برشاخه ی صبح
زیر گوش خورشید
حالا/ هر تاری
از موهایش
طناب دار می شود
تا مرگ / بر دیوار دلش
مشت بکوبد
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
گذشته بود /از تاریخ
آشپزخانه ای
که خاطراتش/بوی دود می داد
دیگر/ خورشید
به پنجره اش نگاه نمی کرد
کاسه بشقابش
کپک پرورش می داد
وقابلمه های مسی
لانه ی موشها شده بود
وقتی /نان
به نرخ جان می شود
تا گلدان چینی
در بغض زمان
ایستاده بمیرد
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
فرو رفته بود
در سکوتی مطلق
کالبدی /که نخ نما شده بود
در گورستان تاریخ
لای دندان زمین
که فریاد تلخش
در گلو مرده بود
وقتی /کلاغ های بی حیا
گوشت و پوستش را
به منقار کشیدند
و استخوانش را/ بلعیدند
تا هیچ صدایی
به گوش فلک / نرسد
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
خواب روشن می بیند
از این سوی رود
تا دروازه ی خورشید
خشم توفانی
که به هم می کوبد
سنگ های رها شده را
در جدال تور و ماهی
وقتی /کشتی بی لنگر
بر ساحل خاموش می نشیند
و ماه بر گونه های شب
غوطه ور می شود
تا تلاطم موج
ضجه ی مرگ غریق را
از دور بشنود
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
می شکافد/ ماه
قلب شب را
و بوی بغض می دهد
کلاه مردی
که از سایه اش /می ترسد
در هیاهوی باد
بر رگ خشک زمین
حالا شانه هایش /کوهی
از شکنجه های نارواست
در سکوت و انزوای محض
وقتی/ نبض زمان تند می تپد
تا برج آسمان
مشت خود را
بر زمین نکوبد
┊ . ┊ .*┊ .*┊ . .┊ . ┊.┊ . ┊ .*┊.┊ . ┊ .*┊┊ . ┊
سایه می اندازد
ماه / برگیسوان زنی
که ترانه می خواند
برای فصل های بی بهار
با شعری /که در تاریکی
می جوشد
با وزش نرم باد
و لبخند می زند /به آیینه ای
که سالهاست
چهره اش را /قاب گرفته
حالا زمان / چون ریسمانی
به دور صدایش /حلقه زده است
تا به کامش تلخ نشود
قهوه ای /که می خواست
فالش را
بگیرد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
یورتمه می رود
ارابه ی مرگ
از کویر به خواب رفته
به فراسوی عدم
وقتی / ماه پای شب را
به دریا می بندد
مانند صلیبی
که از زمان /آویزان می شود
تابا هیچ شتابی
از کنار قرن ها/ عبور کند
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
نبض زمان
تند می تپد
پشت خرمن های گندم
لای بازوی اقاقیا
روی شاخه ی طلایی انگور
حالا عقربه ها
دور خود می چرخند
تا به همه ی دنیا
نهیب بزنند
که لحظه ها بیدارند
وماه پشت ابر نمی ماند
تا امید/ از درون
یخ نزند
در ته مانده ی زندگی
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
مرور می کند
قصه ی ناتمام
خانه های خاموش را
پشت انبوهی از غصه ها
پنهان /در سایه روشن های
رویاها
در پیش چشم خسته ی ماه
حالا/دخترک پریشان حال
در شب های تلخ بردباری
پشت به قایق آرزوها
پله پله
به ملاقات خدا می رود
تا به دام موج های وحشی
نیفتد
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
تایپ می کند
پیام صلح را
بر بال کبوتران نامه بر
تابه مادران دلواپس دنیا
برسانند
وقتی /زمین سیر نمی شود
از خون خوردن
وشعله های جنگ
ترو خشک را
می سوزاند
با سلاح خودکامگی
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
عبور کرده بود
از درهای بسته
چون حلزونی خموش
تا زیر پای ابرها /درآغوش آسمان
می خواهد رنگ دنیا را
از بالا ببیند
شاید نگاهش عوض شود
یا معجزه ای شود
که فرشته ی الهام بخش
بر شانه هایش /بنشیند
تا صبرش را /امتحان کند
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
می گریزند
ابرهای پنبه ای
از دستان بادهایی
که آسمان /از دستشان
کلافه بود /و زمینی
که باران را/ التماس می کرد
وباغ می نالید
از هیاهوی زاغان
کاش سقف آسمان/ سوراخ بود
یا ماه /با ستارگان
تبانی می کرد
و شب/ بوسه باران می کرد
مهتاب را
وقتی/ آفتاب گرم رفتن
به مهمانی ست
تا برگی /از درخت نیفتد
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
می ریزد
خیالش را/ پای درختی
که برگهایش /هنوز نفس می کشد
روی شاخه ی نرم بهار
زیرآسمان تنهایی
تا تسکینی باشد
برای دردهای ناخوانده
حالا /خودش را
در آغوش می گیرد
در انجمادی/که از حرارتش
تا استخوان می سوزد
وقتی/ پاهایش را
نای رفتن نیست
تا سهمش را
از زندگی طلب کند
─━━━━⊱❁❀📚❀❁⊰━━━━
دیدگاه خود را بنویسید